پارمینپارمین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

عشق کوچولوی ما پارمین

سفر عمه جون

دوهفته ای میشد که خونه نبودیم و تهران خونه پدر جون بودیم چون عمه جون میخواست به یه سفر طولانی ودور بره ماهم اونجا بودیم تا از آخرین روزای بودنش استفاده کنیم و دور هم باشیم البته تو این روزا هم من  هم شما حسابی مریض شدیم چون هم هوای تهران آلوده بود هم ما حسابی سرما خورده بودیم و شما هم تب کرده بودی که حسابی منو ترسوندی البته خانوم دکتر گفت این تب ممکنه به دندون مربوط باشه که میاد ومیره  خلاصه عمه جون در روز یکشنبه 24 دی رفت و ماهم دلتنگشیم امیدوارم هر چه زودتر ببینیمش . شب آخری که عمه داشت چمدوناش رو میبست ازم خواست که یکی از اسباب بازیهاتو که باهاش خیلی بازی میکنی بهش بدم  منم پروانه خانومت رو که خیلی دوست داشتی بهش ...
28 دی 1391

اولین غذای کمکی

  دیروز 9 دی رفتیم پیش خانوم دکتر کدیور که قد و وزن ماهیانه ات رو چک کنه  وای همش استرس داشتم وزن نگرفته باشی ولی خدارو شکر همه چی خوب بود ولی خانوم دکتر گفت باید غذای کمکیت رو شروع کنی  اون هم فررررررررررررنی به به منم سریع برگشتم خونه و یه فرنی خوشمزه برات درست کردم که خدارو شکر هم دوست داشتی وهمه رو خوردی  وای پارمین دیروز همه بچه ها تومطب مریض بودن خیلی ترسیدم تو هم مریض بشی واسه همین وقتی برگشتم خونه اول دست وصورتت رو بعد هم همه ی لباسات رو انداختم تو مینی واشت شستم   ...
27 دی 1391

این لباس پارمین

وقتی برات سیسمونی میخریدیم مادر جون مروارید از این لباس خیلی خوشش اومد ولی من بهش گفتم مادر جون این لباس برای زمستون سرده ولی چون مادر جون خوشش اومده بود برات خریدیم حالا هم چند عکس یادگاری باهاش انداختیم  ...
9 دی 1391

اولین یلدای پارمین

امسال اولین یلدای پارمین من بود که خونه دختر عمو معصومه  دختر عموی بابا دعوت بودیم  پارمین اماده شده بره مهمونی یلدا ...
9 دی 1391

پایان پنج ماهگی

چند روزیه این مامان تنبل چیزی برات ننوشته خوب امروز پارمین من 5 ماه و یک روزشه یعنی وارده 6 ماه شده   هوراااااااااااا  دیگه دخملکم داره بزرگ میشه قربونش برم من   ولی چند شبی میشه ساعتای خوابت بهم ریخته روزا خوب میخوابی ولی شب تا 3 صبح بیداری ومیخوای بازی کنی  الان دیگه میتونی بعضی چیزای کوچولو رو تو دستت بگیری وقتی تو بغلم هستی ومامان داره با لپتاپ کار میکنه دستت رو سمتش دراز میکنی و میخوای بگیریش مثل همین الان که پات رو کیبورده وهی شیطونی میکنی  خیلی کنجکاوی وقتی یه شخص جدید میبینی چند دقیقه ای بهش خیره میشی تا شناساییش کنی بعد کم کم باهاش دوست میشی و بهش لبخند میزنی   ولی اگه با کسی ارتبا...
9 دی 1391

آتلیه

چند روز قبل چهار ماهگی تکه ی بلور رفته بودیم نوشهر خونه پدر جون ومادر جون خیلی بهمون خوش گذشت یکی از همون روزا با خاله جون نوشین رفتیم آتلیه تا پارمین اولین عکس اتلیه ایش رو بندازه البته پارمینم این عکس عجله ای شد ولی خیلی دوسش دارم چون لبخندت زیباترین لبخند دنیاست عزیززززززززززم این هم یه عکس دیگه ...
6 دی 1391

شاهکارای پارمین 1

دخمل مامی پارمین کوچولو  چون من وبلاگ شمارو دیر راه اندازی کردم برای جبرانش مجبورم عکسایی از گذشته البته نه خیلی گذشته دور منظورم همین چند ماه پیش رو بذارم تا بدونی این چند ماه چه کارا کردی و چیارو دوس داشتی ........ امروز که دارم برات مینویسم 2 روز مونده که 5 ماهت کامل بشه وتو دختر ناز  مامی این کاررو بلدی  1 : ای همچی نصفه نیمه غلت میزنی  2: علاقه شدیدی به خوردن دستای خوشگلت داری  3: موقع خوابیدن حتما انگشت شست چپت باید تو دهنت باشه 4: لبات رو بهم فشا ر میدی و از خودت صدا در میاری بوووووووووووووووووووو 5:به همه لبخند میزنی 6:وقتی بابا رضا از حموم میاد و حوله تن پوش تنشه از دیدن قیافه اش  کلی...
6 دی 1391